- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مدح و ولادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
ای شکـوهـت فـراتـر از باور ای مـقـامت فـراتـر از ادراک وصف تو درک «لیلة القدر» است فـهـم ما از تـبار «ما ادراک»
کـوثـری، بـیکـرانـه دریــایی ما و ظرف حـقیر این کـلـمات بـایـد از تـو نـوشـت بـا آیــات بـایـد از تو سـرود با صلـوات
آیه در آیه وصف تو جاریست «فتلقّی...» «مباهله» «کوثر» در دل «انــمــا یــریـد الله...» در «فـصـل لـربک و انحـر»
از بهـشت آمدی به هیئت نور عـطر سـیـبت وزید در هستی تو گـلِ... نه، تو نوبهـارِ... نه تـو بـهـشـت دل پـدر هـســتـی
پــدر و مــادرم فــدای شــمـــا مـادری کـردهای بــرای پــدر چشم بد دور، چشم شیطان کور دست تو بود و بـوسههای پدر
از بـهـشت آمدی و روشن شد سـرنـوشـت دل عــلـی بـا تــو بی تـو کـم بود در تمام جـهـان نـیـمــۀ دیـگــرش ولـی بـا تـو
وصف ذات تو و صفات علی وصـف آئـیـنـه اسـت و آئـیـنـه غـربـت و خـنـدۀ تــو و دل او قـصـۀ گـرد و دسـت و آئـیـنـه
خانه میشد بهشتی از احساس بـا گـل افـشـانـیِ بــهــاریِ تـو عـاطـفــه بـا تـمــام دل مـیزد بوسـه بر دسـت خانهداری تو
خانه از زرق و برق خالی بود از صفا، عاشـقی، محـبت، پُر داشـتی، ای کـلـیـددار بـهـشت پینه بر دست، وصله بر چادر
از بــهــشـت آمــدی و آوردی یــازده ســورۀ بــهــشــتــی را مصحـفِ سرنوشت خود دیدیم سورههـایی که مینـوشـتی را
نـسل تو نـوحِ با شکـوهِ نجـات نـسـل تـو خـضـرِ آسـمانیِ راه جــلــوهای از دم تـو را دیـدیـم در مـسـیـحـی به نـام روح الله
روز مـادر شـده دلـم بـا شـوق پـر زده در هــوای تــو مــادر مـنـم و وسـعـت بـهـشـت خـدا مـنـم و خــاک پـای تـو مــادر
آرزو دارم ایـن کـه بـنـشــیـنـم لـحــظــهای در جـوار تـو امـا آرزو دارم ایـن کـه بــگــذارم شــاخـه گـل بـر مـزار تو امـا
آه در حــســرت زیـــارت تـو دل مـا آشـنــای دلـتـنـگـیسـت حــرم دخــتــر کــریــمــۀ تــو شاهد لحـظههای دلـتـنـگیست
روز مادر شده به محـضـر تو آمـدم پـا بـه پـای ایـن کـلـمات هـدیۀ من برای تو اشک است هـدیـۀ من بـرای تـو صـلـوات
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
تو کیستی که ز دستت بهـار میریزد بهـار در قـدمت برگ و بـار میریزد ز چشم گرم تو خورشید، نور میگیرد چو مِهرِ روی تو بر شام تار میریزد به زیر پای تو، ای یاس گـلشن یاسین نـسـیم عـشـق، گـل انـتـظـار میریـزد چو عطر آمدنت را به سیـنه میکارند ز روی آیــنــۀ دل، غـبـار مـیریــزد به باغ، حضرت گل دست و روی میشوید چو طرح یاد تو در جـویـبار میریزد نگاه عاطفه از بس به انتـظار نشـست ز دسـت هـر مـژهاش آبـشار میریزد چـراغ گـل به شـبـسـتـان بـاغ میتـابد چو اشک شوق تو، بر لالهزار میریزد تو سر رسیدی و از شوق، گیسوان درخت به روی آیــنـۀ چـشـمـهسـار میریـزد شـمـیم نـام تو وقـتی سـفـر کـند با بـاد گـلاب از نــفـس روزگــار مـیریـزد
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
شعرم به مدح حضرت زهرا رسیده است روی زمین به عـالـم بالا رسیده است باغ و بهـار میچکـد از بیت بیت من شعرم شکوفهوار به زهرا رسیده است میلاد دختر گل و ریحان و روشنیست شعری شریف و شاد و شکوفا رسیده است هستی، نجات یافـتهٔ حُسن خلق توست زیـبایی و کـمال به امضا رسیده است حُـسـنت رسیده است به فـریاد زندگی خُـلقـت به داد مـردم دنـیا رسیده است وقـتـی کـه مـادر پـدری، پـیـر اُمّـتـی! شعـرم به درک اُمّ ابـیـهـا رسیده است
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
یک دختر آفرید و عجب محشر آفرید حـق هرچه آفـرید از این دخـتر آفرید جوشید چـشـمه در دل قرآن به نام او اعجاز، تشنه بود و خـدا کـوثر آفـرید یک ذره نورِ فاطمه را ریخت روی خاک لولاک گفت و این همه پیـغـمبر آفرید از عرش تا به فرش کسی لایقش نبود از جلـوۀ جـلال خـودش حـیـدر آفـرید میخواست تا خلاصه شود عشق در کلام از بـیـن واژههای جـهـان مـادر آفرید
: امتیاز
|
افتتاح کانال سایت آستان وصال در ایتا
با عنایت به درخواست های تعدادی از کاربران عزیز؛ در پاسخ به این اوامر و همچنین جهت تسهیل بهتر برای کاربران؛ کانال سایت در ایتا ایجاد گردید، دوستانی که تمایل دارند عضو کانال باشند در همین جا کلیک نموده و یا از طریق لینک زیر وارد کانال شده و عضو شوند لطفا با نشر و تبلیغ لینک این کانال؛ شما نیز در این خدمت به آستان اهل بیت سهیم باشد
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
رفت از دلِ فردوس هزاران قلم آورد انــــدازۀ آفـــاق ورق روی هـــم آورد میخواست که جبریل کمی از تو نویسد جـایی که خـدا نـامِ تو را محـترم آورد صـد بـار تـراشـید درخـتـانِ جهـان را صدبار نوشت از تو و صدبار کم آورد تو بودی و دستانِ خدا مُلک و مَلَک را محـضِ گُـلِ انـوارِ شـمـا از عدم آورد ما هـیـچ نـبـودیـم؛ ولی مـادریات بود در هیچ نظر کرد و مرا در رقم آورد این جـلـوۀ پُر جذبه بر افـلاک مبارک مـهـمـانِ خـدا آمـده بر خـاک، مـبارک حق داد به آغوشِ خدیجه دو جهان را گفتم دو جهان، لال شوم برتر از آن را عـالـم نـشـنـیـد از لبِ احـمـد لبِ مـولا جز فاطمهجان، فاطمهجان فاطمهجان را پلکت، ضربانت تپـشت نامِ عـلی گفت وقتی که پدر گفت به گوشِ تو اذان را تو آمدهای قبلِ خودت، حق بده خاتون سِیـرِ تو بـهـم ریخـتـه بنـیـادِ زمـان را هربار که جـبریل برای تو غزل گفت میگفت خدا بهتر از آن، بهتر از آن را هر دفعه به پیغمبرِ ما واجب عینی ست بوسیـدن دستان شما واجب عـینی ست ای رشتـۀ خـورشـید نخی از ملکـوتت ای جـاذبۀ عـمـقِ جـهـان از جـبروتت تـسـبـیـح گـرفـتی و زمـین دیـد خدا را گفتی علی و دید زمان زنگ سکـوتت در فـصـل بـهـاریِ جـمـادیِ ظهـورت افلاک شگـفـت است سرِ شـاخۀ توتت تا که بچکد از سر انگـشت تو فـیضی یک عمر نشسته است علی پای قنوتت هرجا که تو هستی همهاش باغ بهشت است سوگند که دلهاست فقـط جای هـبوطت عشقی ازلی هست اگر هست حجـابت پُر جلوهتر از پردۀ کعبه است حجابت تــو آمــدی آزاد شــدن را بـنــویـسـیـم تا سروری گـل به چـمـن را بنـویـسیم بازیچه شدن، هرزه شدن، هیچ شدن مُرد تـو آمـــدی آزادیِ زن را بــنــویـسـیـم تا دور شود زنـدگی از ایـنـهـمه آفـات تا حـرف جـدایی غـدغـن را بـنـویسیم تو آمـدهای بر سر یک سفـره نشـیـنـیم تا خـانه مـسـاویِ وطـن را بـنـویـسـیـم بخـشـنـدگـیات را به تـبـارت برسانی تا اینکه کـریـمی حـسـن را بـنـویـسـیم با خط تو باید بنـویـسـیم که زن کیست این شأن ولی جای دگر مطمئنن نیست سوگند به شمع و شب و پروانه به زهرا سوگـند به گلخانه به ریحـانه به زهـرا هرکس که نمک خوردۀ زهرا و علی شد هرگز نـرود بر در بیـگـانـه به زهـرا این خاک پُر از یاس، پُر از لالۀ سرخ است این خـاک نـدارد غـمِ ویـرانه به زهرا ویرانه اگر هست فقط خانۀ خصم است مـائـیـم هـمـین هـمتِ مـردانه به زهرا این خاک حرام است به غیرش، حرمِ ماست مائـیـم همه مـردم یک خـانه به زهـرا این خاک سراسر همه تسبیح حسین است سوگند که ایران همه بینالحرمین است
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
صدایی میرسد، آری، پیمبر دختری آورد که از آسیه و مـریـم مقـام برتـری آورد نگو دختر، بگو گوهر، بگو آئینه اطهـر بگو صدیـقه کـبری، تـمام سـوره کـوثـر اگر دریا شود جوهر، درختان هم اگر دفتر بمانند عاجز از وصف جلال حضرت مادر ببار ای چشمه هستی معطر کن فضاها را شکوفا کن طبیعت را بده جانی به صحراها که بانویی بهـشتی آمده چشم نبی روشن به یومن این خبر دارد عجب پیراهنی بر تن همه حیرت زده از او چو اسرافیل و میکائیل پیمبر گفت و گو دارد چه میگوید به جبرائیل بنازم صوت ربانی که در گوش نبی گفته که زهرا قبل خلقت با خدایش یا علی گفته خدا با نام زهـرا آفـرینـش را مزیّن کرد صراة المستقیمش را خود زهرا معین کرد عجب دردانهای داده خدا بر اهل این دنیا که او راضیه و مرضیه و انسیة الحورا محـبّـین را جـدا کـرده برای جـنّت الاعـلا به تنهایی شفاعت میکند پیش از علی ما را
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
جـامعه دوزخـی از مردم افراطی بود عـقـل قـربانی یک قـوم خـرافـاتی بود بـشر از لـطف خـداونـد مـکـدر میشد شرم میکرد اگر صاحب دختر میشد اشـک، لالایـی بـیواژۀ مـادرهـا بـود گورِ بیفـاتحه، گـهـوارۀ دخـتـرها بود ناگهان یک نفر این قائله را بر هم زد «عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد» آنکه برشانه خود پـرچم اسـلام گرفت دخترش فاطمه بانوی جهان نام گرفت عشق را طبع خداوند به توصیف آورد شرف هر دوجهان فاطمه تشریف آورد سـیـده، مـحـتـرمـه، مـمـتـحـنه، حـنّـانه حـانـیـه، عـالـمـه، اُمُّ النـجـبا، ریحـانـه عطر او آمد و عالم نفـسی تازه گرفت و به یمن قـدمش نـام زن آوازه گرفت شهـر با آمدنش عـاطـفـه را باور کرد زن به شکرانه او چادر شوکت سر کرد خواست تا خیرکثیرش به دوعالم برسد تا عقـیق شرف الـشمـس به خاتم برسد مـادرانه به طرفـداری احـمد برخاست تا ابوجهـل سر عـقـل بیـاید، برخاست جلوهای کرد و دلیل «زهق الباطل» شد و از آن نور، سه آیه به زمین نازل شد بیگمان بولهب آنروز پُر از واهمه بود دامن پـاک خـدیجـه ثـمرش فاطمه بود بنویسید که معصومه عصمت زهراست سنـد محـکـم اثـبـات نـبـوت زهـراست دخــتــری کـه لــقـب اُمِّ ابــیــهــا دارد پدرش بوسه به دسـتـش بـزند جا دارد و خداوند اگر «واعـتصمو» میگـوید از کـرامــات نـخ چــادر او مـیگـویـد سورۀ دهر چنین گفته به مدحش سخنی تا ابد، دهر نبـیند به خود اینگونه زنی نه فـقـط جـلـوه او سـورۀ انـسان آورد چادرش یکشـبه هـفـتاد مسلمان آورد راه عرفـان خـداوند به او وابسـتـهست جز در خانه زهرا همه درها بستهست زهــد بـا دیـدن او حـس تـفـاخـر دارد قرةالعـین نـبـی وصـلـه به چـادر دارد همه در خدمت بانـوی دو عـالـم بودند ابر و باد و مه و خورشید و فلک هم بودند فضه هم بود ولی باز خودش نان میپخت نان برای دل بیتاب یتـیـمان میپخـت بارها خـادمهاش گـفت به لطـفت شادم «من از آن روز که در بند توأم آزادم» فاطـمه مرکز پیـونـد دو دریـا شده بود یعـنی آئـیـنه پیـغـمـبر و مولا شده بود غیر زهرا که بجز حق به کسی راغب نیست احـدی کـفـو عـلی بن ابیطـالب نیست عشق باید که پس از این، سخن آغاز کند مرتـضی در بـزند فـاطـمه در باز کند آفـتـاب از افـق خـانـۀشـان سـر میزد هر زمان فاطمه لبخـند به حیدر میزد کار او عشق علی بود چه خیر العملی کیست خوشبختترین مرد جهان غیر علی وقت آن شد بنویسید که حجّت، زهراست سنـد محـکـم اثـبـات ولایت زهـراست اولین شـیعـه بیتـاب عـلـی زهـرا بود که سـراپـای وجـودش سـپـر مولا بود یک جهان هم اگر از بیعت خود بر میگشت باز هم فاطمه دور سر حـیدر میگشت نسل زهرا و عـلی سلـسـلۀ طـوبی شد مـیـوه این شـجـره، نـایـبـةُ الـزهرا شد آسمانها پس از او یکسره کوکب دیدند چـادر فـاطـمه را بر سـر زینب دیـدند زینب آن زن که علمدار دفاع از حرم است خطبه دم به دمش وارث تیغ دودم است او که چون مادر خود پای ولایت مانده یکتـنـه فـاتـحـۀ کـاخ سـتم را خـوانده تا ابـد در دل مـا هـست غـم عـاشـورا این خبر را برسـانـیـد به تـکـفـیـریها یاعـلـی از لب سـردار نیـفـتـاده هـنوز عـلم از دست عـلـمـدار نیـفـتاده هـنوز کیست دشمن که در این معرکه جولان بدهد؟ پسر فـاطـمه کافیست که فرمان بدهد هـمه از خـاتـمـه مـعـرکـه آگـاه شـوند فاتحان باخبر از « نصر من الله» شوند باز طوفان هدفش وادی شن خواهد بود شیعه عکس العملش سخت و خشن خواهد بود ننگ بادا به ابوجهل، به همدست یهود لعـن تـاریخ به مـوذی گـری آل سعـود سپـر خویش کـنم غـیرت سرداران را به جهانی ندهم یک وجب از ایران را سربـلـنـدیم اگـر تکـیـه به دنـیـا نکـنـیم آنچـه داریـم ز بـیـگـانه تـمـنـا نـکـنـیم غرق زخـمـیم ولی قـامتـمـان خم نشده سـایـه چـادر او از سـرمـان کـم نـشده بنـویـسـید امـیـد دل زهـرا مـهـدیست چاره کار هـمه مـردم دنـیا مهـدیست
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
تحفهای آمد که نور از او هویدا میشود مـاه در رخـسـارهاش ولله پـیـدا میشود قطره امشب شک نکن مصداق دریا میشود حضرت خاتم به حکم عشق، بابا میشود فاطمه آمد که باشد الگوی حجب و حـیا فاطـمه آمد که بیامّت نبـاشد مـصطـفی بهر دردِ دردمندان، اصل درمان میرسد بهر مورانِ گـدای او، سلـیـمان میرسد بهر این دختر ز طاق عرش مهمان میرسد بهر پیغمبر همه دیـدند که جان میرسد روز و شب فرقی ندارد در کنار فاطمه شب پر از نور است، آری، در جوار فاطمه آب شد مهـریهاش پس عـاشق دریا شدم لطف او باعث شده در هیأت او جا شدم من به عشق پاک او در این جهان رسوا شدم عـاشـق جمـهـوری اسـلامی زهـرا شدم مثل زهـرا با ولی هـستـیم و بیـداریم ما عفت و مردانگی یکجا، مگر داریم ما؟ یاعلی گویم که زهرا دلخوش از نوکر شود کاش جان ما فدای حضرت کـوثر شود ای به قربان دو چشمی که برایش تر شود آه از آن لحظه که زهرا دست بر معجر شود فضه خاک چادرش را بر سر چشمش نهاد بر روی این گل نباید خورد حتی تند باد آه از روزی که بار شیشه پشت در شکست همسر حبل المتین با اشک در بستر نشست لعنت حق بر همان که دست مولامان ببست این نخ تسبیح را در خانۀ حیدر گسست با علی بودن همین بوده، همین باشد، همین! مثـل زهـرا، جانِ ما نـذر امیرالمـومنین
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
نـورِ تو تا رسـیـد به بـامِ دیـارِ عـرش خورشید را نِشاند به روی مدار عرش در "فـاطـمه" جـمـال خدا دیده میشود آئـیـنـۀ نـبــی شــده آئـیــنـهدار عــرش ذکرِ تو شغـلِ دائـمیِ جـبـرئـیـلهاست تسبیح نامِ "فاطمه جان" است، کار عرش نه حضرت رسول، نه حیدر، برای تو "لـولاک" را نوشته خـداوندگارِ عرش بـا ربَّـنـای تـو دو سـتــون آفـریــده تـا از این طریق حفظ شود ساختار عرش جانم به میـوهای که بُـود بـابِ مـیل تو آن میوهای که نام گرفته: "اَنارِ عرش" گـفـتـنـد: انــبـیـای خــدا هـم پــیـادهانـد آن دَم که روز حشر تویی تکسوار عرش ما را به سقفِ "قصرِ بهشتی" نیاز نیست کافیست چادر تو شود سایهسار عرش بعد از هجومِ کوچه، خدا حُکم کرده است دیگر به دامنت ننـشـیـند غـبار عـرش در گوشۀ بهشت، تنورِ تو روشن است مشغول طبخ نان شدهای، "خانهدارِ" عرش شُکر خدا به دستِ تو ظرف غذای ماست شُکر خدا که نان تو در سفرههای ماست خـنـدیـدی و خـدا همه را شـادکام کرد غـم را بـرای اهـل غـمِ تو حـرام کرد با تو گـشـود بابِ توسـل به خویش را در حقِّ خلق، لطف خودش را تمام کرد قبل از تو سهم دخترکان سنگ قبر بود نـور تو این مـعـامـلـه را بیدوام کرد زنده به گور کرد وجودِ تو "جهل" را دیگر عرب به شأن زنان احترام کرد فهـمـیـدهایم حـدِّ مـقـامت قـیامـتی است وقـتی رسول پـیـش قـدومت قـیام کرد با "بَضعَةُ النَّـبیِ" خودش ختم مرسلین در بـابِ جـایـگـاهِ تو خـتـم کـلام کـرد هم مـادر رسـولی و هم دخـتـر رسول باید که سجده را به کدامین مقام کرد؟! روح الامین به لفظِ "علیک" تو دلخوش است هرگاه رو به خـانـۀ امناَت سلام کرد وللهِ یـک شـبــه هــمــۀ آن یــهــود را این چـادر تو بود، مـسـلـمانِ تـام کرد از قصهات حکـایتِ ایمان درسـت شد با گرد و خاکِ چادرت انسان درست شد روح تو خلق شد، قَلَمی "هَلْ أَتَی" نوشت دسـتت بلـنـد شد، مَـلَـکی رَبَّـنـا نوشت "پردهنـشـین آل نـبـی"، لـوحِ کـردِگار قُـربِ تو را بـرابـر قُـربِ خـدا نوشت تنها سه آیه سهـم تو از قِـصّۀ خداست امّا چِقَـدر شرح بر این مـاجـرا نوشت معراج، ابتدای رسیدن به فیضِ توست این را رَسول، سَردرِ غارِ حرا نوشت عیسی اگر که کور شـفا داده، با یَقـین بالای نسخه ذکر شـریفِ تو را نوشت ذُرّیـۀ تـو را که خـدا "پـادشـاه" خواند ذرّیـۀ مـرا هـمـه از دَم "گـدا" نـوشت حالِ تو را مدیحِ "علی" خوب میکـند باید به خاطر دلت از "مرتضی" نوشت ذکـر تو شـیـعـیـان تو را پـایـبـنـد کرد ما را عـلی عـلیِ تو از جـا بـلـند کرد دروازۀ بـهــشـت غـلامِ دَرِ عـلـیسـت افلاک تـشـنـۀ نـمِ چـشـمِ تـرِ عـلیست رازِ نهان خلقتِ این خاک "مرتضی" است سِرِّ تمام کُون و مکان در برِ علیست دسـتـی بـلــنــدتــر ز یــدالله دیـدهای؟! بالاتر از تـمـامی سـرها سـرِ علیست در صدر شاهـکـارِ رشـادت هنوز هم فَـتحُ الـفـتـوحِ معـرکـۀ خـیبرِ علیست امّا پـنـاه حـیـدر کـرّار "فـاطمه" است بانوی آب و آیـنـهها، سنگـر عـلیست با بودنش به جوشنِ جنگی نیاز نیست جوشن کـبـیرِ او زره پیـکـر عـلیست عمری برای عُمر کمش گریه میکنیم هِجده بهار، نُه نَفَسَش، همسر علیست این یاس را چگونه عدو زیر پا فِشُرد! این لالۀ کـبـود، گُـلِ پـرپـر عـلـیست در گُر گرفت، میخ کج از شرم سرخ شد پِی بُرده بود بال و پر دلـبـرِ عـلیست او بـاغ لاله کـاشت، بگـو وای مـادرم او بار شیـشه داشت، بگـو وای مادرم
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
روزی که از تـجـسم امکان خبر نبود روزی نبود و گردش شمس و قمر نبود حتی مجـال لـحـظه بـرای گـذر نـبـود جز نور احـمد از دم خـالـق اثـر نـبود در ظلمتی که صبر ملک را ربوده بود شد نور پاک فاطـمه روشنگـر وجـود زهرا رسید و نور، جهان را فرا گرفت در آسـمان، تـجـلی تـوحـیـد پـا گـرفت ظلمت کنار رفت و جهان روشنا گرفت این نور محض را به بغل مصطفی گرفت احمد که بوده نور رخش روح کائنات کامل نـبـود بـیگـل او گـلـشن حـیـات عـالـم در انـتـظار هـبـوط فـرشته بود حوریهای که نور، گِلش را سرشته بود خاکی که از شعـاع الـهی بـرشـته بود دست قضا به نامۀ این گُـل نوشته بود این آفتاب جلوهای از نور سرمد است این نسـتـرن مـلـیـکۀ بـاغ محـمد است کوثر، یکی از آن همه الطاف داوری ست او مریم است و لایق شأن پیـمبری ست چون آفتاب، سُنت او ذرهپـروری ست قرآن ناطق است که از هر بدی، بری ست قدیسه هست و بانوی ملک قداست است قدرش فراتر از شب قدرِ فِراست است دخـتـر که بود، اُمِّ ابـیـهـا لـقـب گرفت همسر که شد، حبیبۀ یکـتا لقب گرفت مادر که گشت، سرور زنها لقب گرفت در زنـدگی یـگـانـۀ دنـیـا لـقـب گرفت با آنکه درک شوکت او کار خاتم است فرصت برای شرح مقامات او کم است دنیا مجال نیست که او بینهایت است هر نکته از کرامت او صد حکایت است این شاعرانگی سندش در روایت است روز ظهور فاطمه، صبح قیامت است آن روز، قـدر فاطـمه فـهمیده میشود با حکـم او بساط جـزا چـیـده میشـود روزی که چشمها همه حیران رحمتاند یک مشت دلسپرده به دنبال فرصتاند حـتـی پـیـمـبـران که بـزرگـان امتاند چـشـم انتـظـار شـافـع روز قـیـامتاند زهراست آنکه کار شفاعت به دست اوست آری که اختیار قیامت به دست اوست ای سیب دلـربا که نصیب عـلی شدی محبوب مصطفی و حبیب عـلی شدی با گـوشـۀ نـگـاه طـبـیـب عـلـی شـدی در شورش زمـانه، شکـیب علی شدی نامت کـنـار نـام خـداوند خورده است جان علی به جان تو پیوند خورده است در مردمی که جهل به آنها سوار شد دختر به گـور کـردنـشان افـتـخـار شد تــو آمـدی و عــزّت زن آشـکـار شـد این روح غرق عاطفه، صاحب وقار شد در مکتبی که نام تو در صدر نام هاست یک زن، تجلی صفت رحمت خداست خورشید سر گـذاشته بر پای شوکـتت جـبـریل پـر کـشـیـده بـه بــام ارادتـت سجاده چهـره سـوده به درگاه طاعتت ایـاک نـعــبـد اسـت گــواه عــبــادتـت مـادر نـدیـدهایـم بـه ایـن اوج بـنـدگـی در بـنـدگی نـمـونه و در کـار زنـدگی تیغ علی که شهره به هر کـارزار شد خم شد به پایبوسی تو، ذوالفـقـار شد برخواست موج و در قدمت آبشار شد پائـیـز سـمـت خـانـهات آمـد بهـار شد در هر چمن طراوت گلها به بوی توست حتی صفای جنت الاعلی به بوی توست تو آن مـلـیـکـهای که سـراپا وقار بود حوریهای که چـادر او وصلـهدار بود همـسـایه با دعـای شـبت بـرقـرار بود آل عـبـا بـه مـحـور تـو اسـتـوار بــود قــرآن نـاطــقــی تـو و قــرآن داورت بوده است همچون آینهای در برابرت ای رشک ساکنین جـنان بیت سادهات دسـت قـضـا و پـای قــدر در ارادهات زرّیـن رکـاب چـرخ؛ غـلام پـیـادهات صبر و حیا دو ویـژگی فوق العادهات صبر تو در مسـیر خـدا بینـظـیر بود سـعـی تـو داد خـواه امـیـر غـدیـر بود روزی که خطبه خواندی و قرآن زبان گرفت جان دادی و به سعی تو اسلام جان گرفت آهی کـشـیدی و نـفـس آسـمـان گـرفت آهت رسید و دامن طـاغـوتـیان گرفت این ننگ بر حـکـومـتشان ماند تا ابد باید که شـرح داغ تو را خـوانـد تا ابد میسوختی هرآینه، پروانه شاهد است دستاس گریه کرد به تو، شانه شاهد است بر غربت تو گریۀ مردانه شاهد است از چـاه آب آوری و خانه شاهـد است وقـتی به سـمـت چـاه میافـتـاد راه تو بـالا مـیآمـد آب، بـه شـوق نـگـاه تـو روزی کـه کـارنـامـۀ اســلام دود شـد سـکّـان دیـن اسـیـر هـوای یـهـود شـد بیحـرمـتی، جـوابِ سلام و درود شد دستت به دسـتـگـیـری امت کـبـود شد راه عـلی گـرفـتـی و گـشـتی فـدای او بـودی در اوج غــربـت او آشـنـای او
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
دلا گر میزبان گردی تو را مهمان شود پیدا اگر جـسمی پدید آید یقـیناً جان شود پیدا به چشمم بسته امیدی که بر دستم نبسته دل شود آباد هر جا چشمهایی جوشان شود پیدا چه غم گر بگذرد دوران گهی راحت زمانی سخت به خوان فقر و استغنا همیشه نان شود پیدا به چشم یک دل عاشق نمیبینی تفاوت را اگر پیدا شود پنهان اگر پنهـان شود پیدا بلندای شب هجران نوید وصل را داراست ز سرمای زمستان هُرم تابستان شود پیدا چگونه جان برم از قلب میدانی که از هر سو اگر از تیغ ابرو بگذری مژگان شود پیدا زلیـخای تمدن ترسها دارد نه دیو و دد چه غم از پیرهن گر گرگ در کنعان شود پیدا بیا ساقی که این دل در خماری از دو چشم تو اگر چه سخت پنهان شد ولی آسان شود پیدا به امر تجربه ای دل بیا در میکده بنشین کز آن راهی که گوید شیخ ترکستان شود پیدا دلا تا نشکـنی از آدمیت بو نخواهی برد مگر کعبه شکافد تا که یک انسان شود پیدا بجز مهر نبی که خیزد از خاک حجاز ای دل کدامین گـنج از ویرانهها آسان شود پیدا چهل شب را سحر کرده چهل روز است در روزه که تا در آسمانش کوکبی تابان شود پیدا من از شأن نزول سورۀ کوثر یقین دارم برای دست لرزان جهان دامان شود پیدا خدیجه یا اغثنی گفت و احمد شکرلله را غریو رعد چون آید رخ باران شود پیدا اگر چه دختر است اما نبی را مادری کرده به واقع از شب قدر است که قرآن شود پیدا چه تسنیمیست از میلاد او در دیدۀ احمد که از روی دلارامش لب خندان شود پیدا به شأن هر غزالی شیر میجویی در این عالم و بر خیر النسا شاهنشه مردان شود پیدا علی را جان؛ نبی را بنت؛ امامان دگر را اُم تفاوت نیست در کِشتی چو کشتیبان شود پیدا ز گردی که بخیزد از نسیم چادرش ماندم سلیمان میشود مخلوق یا سلمان شود پیدا کدامین دست از بیدست و پایی دست خالی رفت از این دریا که از آن لؤلؤ و مرجان شود پیدا یتیمی؟ یا اسیری؟ یا فقیری؟ هرچه هستی باش بیا که در بساط فاطـمه احسان شود پیدا به خاکی که شود پامال او دنیا خورد غبطه ز خاک پای مادر روضه رضوان شود پیدا به شأن فاطمه آگه نگردد هیچکس ای دل که از یک تار و پود چادرش عرفان شود پیدا دل نشنیده بوی یاس میگـردد حـمیرایی به بزمیکه نشد حرف از خدا شیطان شود پیدا دعای فاطمه لطف است، ای دشمن ولی هشدار نسیمی خشمگین گر که شود طوفان شود پیدا شنـیدی یاس دارد سایه بر بیت علی اما مکن طوفان که شاید غنچهایی لرزان شود پیدا نمیدانم کجا رفته است جبرائیل آندم، که به درب خانهاش از شعلهها دربان شود پیدا چو خورشید از فراز کوه از منبر طلوعی کرد که تا در جنگ سوفسطائیان برهان شود پیدا کـلـیـم سـیـنۀ سـوزان سـیـنـایـی مـولایـم اگر گیری ز فرعون دست خط، هامان شود پیدا نداند قدر گوهر را به غیر از گوهری زین رو عرب گم کرد او را تا که در ایران شود پیدا شود قـم مـرهـم زخـم مـزار بینـشان او به هر دردی که هست از لطف حق درمان شود پیدا مگر در شعله فرق آهن و فولاد را بینی برای شاه مردان هم شب هجران شود پیدا به لب نام علی تاکه رود ایمان شود پیدا چو گویی شیر از زیر لبت دندان شود پیدا مرا در اوج کوتاهی و ضعف قدرت چشمم بلـندییِ سر ایـوانش از مهـران شود پیدا نجف شد گرچه شهر هوشیاران لیک من مستم به هر سامان که باشد بیسر و سامان شود پیدا من از جمعیت عشاق میجویم جمال دوست به هرجایی رعیت جمع شد سلطان شود پیدا دلا باید که خـرج فـتح تو لبخـند او باشد سلاطین را کدامین مملکت ارزان شود پیدا دل از مدح علی گر مست شد دانند امامانم نخست از کل جسم تیرها پیکان شود پیدا به یُمن تیغ او شیعه ندارد از کسی باکی اگر گرگی زند بر گلهایی چوپان شود پیدا غریب از عشق مولایش شده مجنون اربابش که در نوبت پس از ماه رجب شعبان شود پیدا
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
آمـد زلال آســمــانهــا مـــادر بـــاران عـطر ولایت میوزد در کـوچه ایـمان آمد زنی از جـنـس نـور و آب و آئـیـنه نازل شده حوریهای در شکل یک انسان آمد زنی که کاشفالکـرب امـامش بود خورشید رویش بود بر درد علی درمان تسـبـیح او مـشـکـلگـشـای عـالـم و آدم سـجــادۀ او رازق هــر سـفـرۀ احـسـان در ساحل تربیـتش دُرّ است و مروارید دامان حُسنـش پرورانده لؤلؤ و مرجان از واژۀ مـادر حروفی معـتبرتر نیست بخشیده زهرا اعتبارش را به این عنوان رکن و ستون خانۀ مولا علی، زهراست بیت خدا هم غبطه دارد بر چنین ارکان او بیمزارش حاجت زوّار خود را داد پنهانترین پیـداست و پیـداتـرین پنهـان آرامـگـاه فـاطـمـه در قـلب حـیـدر بـود یک بارگاه از جنس یاس و لاله و ریحان بـوده قــسـیـمالـنّـار والـجـنّـة عـلـی امـا در این میان بودهست حُبّ فاطمه میزان حاجت اگر از مرتضی داری نجف رفتی فریاد کـن «لـبیکِ یا زهـرا» دم ایوان اینجا نجف ایوان طلا ذوب علی هستیم یا فـاطـمه یا فـاطـمه یا فـاطـمه گـویان زهرا به ایـرانی همیشه مرحـمت دارد گهواره جـنبان حسینش میشود سلـمان سربند یا زهراست حرز هشت سال ما وقـتی مجـهـز بـود دشـمن تا بُـن دندان هر جا و هر سنگر که میدان جهادی بود از بچـههای فـاطـمه خـالـی نشد مـیدان حالا هم این فرزند زهرا پیشگیری کرد از فتنۀ هرزی که رویانـدند هر دوران از انقلاب مصر درسی ماند و آن این بود بیرهبری بُرد انقلابش را به استهجان ایران به نام فاطـمه خود را تبـرک داد باید مراقب شد نیـافـتـد دست نا اهـلان بایـد که بـگـذاریـم اسـم کـشـورمـان را جـمـهـوری اسـلامی زهــرایـی ایــران عرضم تمام، این انقلاب ارثیۀ زهراست هسـتیم پـای وارث آن، تا به پـای جـان
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
زبـان قـاصـر ما و بـیان مدح این بـانو شبیه شاعری گُنگم زمان مدح این بانو چه گویم، وصف او وقتی به قرآن مُبین باشد زمانی که ثناگـویش امیرالمومنین باشد چه بانویی که لبخندش نشاط قلب پیغمبر وجود خیر او شأن نـزول سورۀ کـوثر رشیده، طاهره، عذراء، سعیده، عارفه، نورا علیمه، فاطمه، بُشری، زکیّه، ساجده، زهرا چه بانویی که بخشیده به عالَم نور عینش را زده بر جان ما مُهر غلامیّ حسینش را همان بانو که دامانش پناه اهل مکتب شد همان مکتب که پرچمدار آن همواره زینب شد همیشه نور میگیریم از این ایمان زهرایی از این جمهوری اسلامی ایران زهرایی منم از نسل باقرخان و سرداران ایرانی منم از نسل دلواری و از نسل خیابانی منم از پـیـروان مـکـتب پیـر جـمارانی منم سرباز جان بر کف در این مُلک سلیمانی گذشته رسم طاغوتی، زمان خان و خان بازی به جای کد خدا باید خدا از ما شود راضی جهاد عرصۀ تبـیین، اصول امتحان ما امید حـضرت آقا به این نسل جـوان ما جوانانی که مشتاق امیرالمومنین هستند همان هایی که در فتنه چو سدّ آهنین هستند نشان عـزم روح الله، در ایـران پـایـنده که خون آرمـانها شد مسیر سـبز آینده اگر چه حاج قاسم نیست در پیکار با ظالم ولی پیداست در دنیا خروش لشکر قاسم یمن، بحرین، پاکستان، دمشق و غزه و لبنان جوانمرد حرم قاسم حضورش هست در میدان اگر چه نقشۀ دشمن به رنگ وسوسه باشد برای نوجـوان ما یـقـیناً مخـمصه باشد خدا با فـتـنۀ دوران بگـیرد آزمونش را رجوعی کن به قرآن تا بدانی چند و چونش را کسی که دل به شیطان داده بین راه میماند کسی که با خـدا شد با ولی الله میمـاند طلوع روشن بهمن از آن پنجاه و هفت ما شروع انـقـلاب ما شـروع پیـشرفت ما چه غمگین گشته استکبار از این رشد جانانه توان موشک و پهپاد و تأسیس رصدخانه کووید نوزده آمد، ولی با دیدهای روشن در اوج دورۀ تحریم ما، تولید شد واکسن اروپایی که در سرما اسیر نفت و هیزم شد به جای رفع این مشکل چرا دلسوز مردم شد؟! همان غربی که خود را نقطۀ پرگار میبیند! همان غربی که زنها را فقط ابزار میبیند ولی زن در نگاه ما شکوه جامعه باشد در این دنیای بیاحساس، روح جامعه باشد نباید خانه بیفرزند باشد جمعیت، محدود! نباید آسـمـان شهـرمان باشد غـبارآلـود دعای خیر این مردم زمان سخت و آسایش برای رهبر دلسوز و مسئولان زحمتکش نباید دل به دشمن بست این یعنی همان غفلت نباید فکر دیگر بود غیر از همت و خدمت جهاد فی سـبـیل الله یعنی حـملۀ طوفان رسیده فصل نابودی برای این جهانخواران دوباره قصۀ موسی، دوباره ماجرای نیل رسیده مرگ آمریکا، رسیده مرگ اسرائیل نمانَد نامی از دشمن نشانی از سُعودیها شود نقشِ بر آب این نقشۀ شوم یهودیها شهیدان میرسند از راه، در دوران هم عهدی هوای جمعۀ موعود یعنی میرسد مهدی اگر سرمشق میگیری همیشه فاطمی باشی بدان باید که سربـاز جهـاد دائمی باشی سـپـاه سـرخ حـزب الله میآید کـنـار او دعای خیر مادر هست، در هر لحظه یار او اگر در سینه دل داری و آن دل هست با مهدی به عشق حضرت زهرا، بگو لبیک یا مهدی
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
بازهم پیک صبا مُشکفشان آمده است بر مشام همه عطری ز جنان آمده است هاتفِ غیب خبر میدهد از رویش گُـل صحبت از بانوی گُلها به میان آمده است با گُل یاس، زمین را به فلک پُل زدهاند روی سینه به ادب، خیل مَلک گُل زدهاند این چه شوری است که در ذکر جمیل همه است کوثری ناب روانگشته از این زمزمه است ابر رحمت به سر خلق دمادم جاریست همه آفـاق پُر از فـاطمه یا فاطـمه است به فلک وادی این طور چه دیـدن دارد نـغـمـۀ اهـل ســمـاوات، شـنـیــدن دارد تا که قـدسینفـسان جلـوۀ طـوری دیدند در دل ختم رُسل شوق و سروری دیدند همه لبـخـند زنـان عـطـرفـشـانی کردند روی دامـان خـدیجه، گُـل نـوری دیدند مـات بـودند که نـوزاد چـههـا میگـوید که شـنـیـدنـد هـمه، حـمد خـدا میگـوید چه مبارک سحری داشت شب میلادش جـبـرئـیـل آمـده از بـهـر مـبـارکبادش همه جا پُـرشده از زمزمۀ «اعـطـیـنا» دیـدنـی بـود رسـول لله و روی شـادش کوثری گشت روان، عطر حیاتی برخاست و به شـادیِ دلِ او صـلـواتی برخـاست کوثر و قدر بخوان، جلـوۀ توحید رسید قـبـلـۀ جـانِ هـمـه، کـعـبـۀ امـیـد رسـید باز هم زمـزمه کن آیۀ تطـهـیر بخـوان زُهره و فاطمه و طاهره، خورشید رسید ذرّه ذرّه همه محـو گُـل خـورشید شوید زائـر عـارف این کـعـبـۀ توحـیـد شوید به فروغش، به جمالش، به جلالش صلوات به فضائل، به خصائل، به کمالش صلوات به خـداوند که سادات جهـان مـادریاند به خود فاطمه تنها نه، به آلش صلوات هر دلِ غرق غمی، نور امیدش زهراست هرکه مشتاق جنان است، کلیدش زهراست آمـد او تـا که بـشـر فـانـی فـیالله شـود بشر از جـهـل رهـا گـردد و آگـاه شود میرود زود ولی چند بهاری کافیست تا که او بر همه روشنگـر این راه شود تا که از خواری دنیا به همه حرفی گفت عطر بیداری او خواب جهان را آشفت هر زبانی که به «یا فاطمه» تطهیر شود گـویـد او آمـده تـا نـور سـرازیـر شـود هـدف آمـدنـش چـیـست؟ هـمین میدانم تا ولایت به خود فـاطـمه تـفـسـیر شود صحبت اهل ولایت به جز این زمزمه نیست «زیر این چرخ، علی دوستتر از فاطمه نیست» عمر پُر برکت او از چه حکایت دارد؟ از چه از مردم این شهر، شکایت دارد؟ همۀ عمر کمش گفت، «وفایی» بر خلق که عـلـی بـر هـمۀ خـلـق، ولایـت دارد بیعـلـی هـیچ ره سیـر الیاللهی نیست جز از این راه، به فردوس برین راهی نیست
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
هوای تازهای از عرش، سرشار از وزیدن بود و چشم «هل اتی» از نور «اعطیناک» روشن بود نگو جای زنی در خانۀ لولاک خالی بود که جای آینه در پـهـنۀ ادراک خالی بود عروس خانۀ نهجالبلاغه، مـادر حکـمت بهشت رو به ایوان نبوت، دختر رحمت همان که مادری کرده است طفل آفرینش را همان که تربیت کرده است جمع اهل بینش را همان نوری که میبخشید بر شبهای دنیا نور همان صبحی که میتابید تا همسایههای دور همان نوری که بر شمع و گل و باران شرافت داد همان انسیةالحورا که بر انسان شرافت داد علیمه، عالمه، راضیه، مرضیه، پُر از زهرا نگین سبز پیغمبر به روی گـنبد خـضرا شکوه لیـلـةالـقدر است و اُمُّالانبیا زهـرا چه گویم از مقاماتش، و ما ادراک ما زهرا به دستش جاروی تنزیه داده حی سبحانش شهادت دسته گلهایی ست در گلدان ایوانش همان که چادرش پیغمبر حجب و حیا بوده که این مستورۀ معصومه ناموس خدا بوده تواضع شاخهای پُر بار در باغ نمازش بود خلوص و سادگی اسباب پُر رنگ جهازش بود زنی چون فاطمه بر عشق عصمت داد اینگونه که زهرا خانهداری را شرافت داد اینگونه دهان روزه نان را پخت اما پای افطارش به مسکینان و ایتام و اسیران کرد ایثارش علی مظلوم، اما ظالم از او واهمه دارد علی در خانه شمشیری دودم چون فاطمه دارد علی را کاشفالهم، کاشف الغم؛ عشق زهرا بود علی را با هزاران زخم، مرهم؛ عشق زهرا بود خلاصه! حُسنهای عالم و آدم فقط یکجاست و آن هم خانۀ نور است و نورش حضرت زهراست چراغ آسمانها چادر شبزندهدارش بود خدمتک یا علی؟ این پرسش لیل و نهارش بود اگر "اُمُّ الولا" یک لحظه احساس خطر میکرد دوباره چادر شبزندهدارش را به سر میکرد خطر دیروز تا امروز تحریف حقایق بود خطر جاماندن اندیشهها از صبح صادق بود اگر گهواره جنبان حسینش میشود سلمان نگاه فـاطـمه پس بوده از آغـاز با ایران اگر که آب و آئینهست، پس روشنگری دارد اگر امالجهاد است این! جهادی حیدری دارد نیفتاد از قنوتش یک نفس «الجَّار ثُمَّ الدار» که جوشید از قنوت پر قناتش چشمههای ثار قنوتش از مدینه تا همین امروز عازم بود یکی از میوههای مستجابش حاج قاسم بود
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
ای آفـــتــاب ذرهنـشــیـن ســرای تـو هفت اسمان بنا شده از خاک پای تو روی تو در جمال خداوند دیدنیست وقتی که چشمهای تو وا شد به این جهان نـوری دمـیـده شد به بـلـنـدای آسمان لالایـی تـو را به مـلکها سـپـردهاند خـیـر کـثـیـر از نـظـرت آفـریـده شد جـبـریل زیـر بـال پـرت آفـریـده شد آنان که خاک را به نظر کـیـمیا کنند از انعکاس نـور تو عـالم درست شد تصویری از حقیقت اعظم درست شد گرچه جهان به دور سر تو مدور است حـیـدر اگـر نـبـود پـیـمـبـر نـداشـتـیم حـیـدر نـبـود سـاقـی کـوثـر نداشـتـیم با این جـلال منزلت و عـزّت وجـود تــو حـجـت تـمــام تــمــام ائــمّــهای هر صبـح و ظهـر شام سلام ائـمّهای یک آسمان فـرشته کـنـیز کـنـیزهات مادر جلال پشت حجـابت سرآمدست از کور هم گرفتن رویت زبانزد است تو کـوثـری از همه این جهان سری داده خـدا از شب قـدرش به عقـل کد هرگز ادای قدر تو در این جهان نشد با دست گرم تو دل خورشید گرم شد از آن زمان که دیده گشودم بری شدم مشغـول عشق بازی در نوکری شدم دارم من ازدعای تو این مهر نوکری
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
نـسیـم میوزد و باده خـوشگـوار شده گلی شکـفـته که سرچـشـمۀ بهـار شده کسی که از تبعات وصال و هجرانش خوش است فرش ولی عرش سوگوار شده عیان شده است که سرّ نهان خلقت کیست نـوشـت اوّل دفــتــر از ابـتــدا زهــرا از ابـتــدای ازل تـا بـه انـتـهــا زهـرا مـیان عـرصـۀ مـیـقـات پـای بـگـذارد کـه رو کـنـد سـنـد افـتخـار خـلقـت را نشان دهـد به همه شاهـکـار خلقت را که جن و انس بفهمند کار ما با توست به اوج شـأن و مـقـامت سـری نمیآید کـسـی نـیــامــده و دیـگـری نــمـیآیـد نگـات مـور وجـود مرا سلـیـمان کرد تو و صفات تو را هر چقدر سنجـیدیم و هر چه در دل این بیکـرانه چرخیدیم بهـشت میشـود آنجا که تو نگـاه کنی ز کنه ذات تو این عقل کم چه میفهمد شب سیـاه دل از صبحـدم چه میفهمد شده است نام تو سربند هر جوان شهید
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
امشب دوباره ذات حق بر ما عنایت میکند با نور خود بار دگر ما را هدایت میکند مـحـبـوب حـی سـرمـدی اُمّ ابـیـهـا آمـده امشب به روی خلق عالم درب رحمت وا شده در شادمانی و شعف هر نقطه از دنیا شده نوری دوباره جلوهگر سوی زمین آمد پدید جبریل وحی از آسمان بر مصطفی داده نوید در هر طرف گر بنگری برپا شده جشن ولا گلریز کـشته زیر پای دخـت ختم الانبیا شهر مدینه کـوی او دارالامان انبـیاست هرکس بر او رو آورد از لطف حق حاجت رواست ای شیعیان مرتضی امشب شب میلاد اوست در محفل میلاد او هر دل شکسته یاد اوست ای نور چشم مصطفی امشب منم مهمان تو از لطف و جودت فاطمه بنشستهام بر خوان تو شکر خدای مهـربان دارم ولایت فاطمه بر من تو از روز ازل داری عنایت فاطمه
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
طلوع حُسنت ای زهرا چو پیدا شد درین عالم چکید از نام سرسبزت کران تا بیکران شبنم تو بودی پیش از اینها و حضورت را درین دنیا گواهی میکند حوا، شهادت میدهـد آدم نه رنگی داشت نه بویی زمین و آسمان بی تو خدا آورد نامت را، بهشتی شد جهان کم کم تو را زهره تو را زهرا بنامید و به عرشت بُرد وَ رُجحان داد نامت را کنار عصمت مریم قصور ماست این که پی نبردیم آسمانت را که بر کُنه مقـامـاتت بود تنها خـدا اعـلم بزرگی در مقامت میسزد اینگونه بودن را که حتی بوسه بر دستت زند پیغمبر اعظم از آن رو کوثرت گفتند ای جاری تر از دریا که بارانی و میباری گهی پُر جوش گه نم نم به یُمنت رایت خورشید را افراشت در دنیا خدا اینجاست در این سو همین جایی که زد پرچم به شوقت مینشیند اشک شوق و خندهام بر لب در این بازار آوردم غم و شادیت را درهم تمام ذرهها زر شد به دست فضهات آری ز درگـاه کـنـیز تو گـدایی میکـند خـاتم مگیر از دستهایم ریسمان مهر خود زهرا که پیوند دلم با تو شده زین ریسمان محکم جهان با یک تبسم فاطمه آغاز میگردد بیا ای شـادی عـالـم بـیا ای خـنـدۀ خـاتم جمادی مـاه تابش بود بهر فاطـمه ورنه ز اول خلـقـت او بود در آئیـنـهای مُبهـم که اول فاطمه آمد؛ وَ یا احمد؛ وَ یا حیدر توان خواندن حدیثش را ز قول حق تعالی هم نگردی تا که مَحرم راز خلقت را نگویندت وَ زهرا راز خلقت باشد و گویند با مَحرم حضور آفتاب است و طلوع سبز گل «یاسر« مبارک باد این محضر مبارک باد این مَقدَم
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
شد دوباره عرش حق روشن ز انوار نبی شد شکـوفا لالۀ خـوشـبوی گـلزار نبی بر روی لب هـای پیـغـمـبر تـبـسّـم آمده در حقیقت در لباس انس، یک حور آمده بـر دل کـلّ خـلایـق خـالـقِ شـور آمـده قلب شیعه در دو دنیا مبتلای فاطمهست آمـــده اُمُّ الائــمـّــه، مــــادر آل عــبـــا بـاغـبـانِ لالــههـای خـانـدان هــل أتـی روح حق در پیـکـر دردانۀ احـمد دمید از ازل شیعه شده مجنون و لیلا فاطمهست تا ابـد قـلـب تـمـام اولـیـا با فـاطمهست حبّ زهرا میشود تنها صراط المستقیم شد برائت از عدوی فاطمه اصل اصول او مسلّم شاهکـار خـلقت ربّ جلیست عالم از خورشید روی انور او منجلیست آمـده تـا جـانـفـدای فـاتـح خـیـبـر شـود میرسد روزی که او مضطر شود در پشت در قدکمان از غربت حیدر شود در پشت در میشود در بین کوچه روبه روی مرتضی
: امتیاز
|